بالاخره من گواهینامه را گرفتم اما اتفاقی افتاد که برایم لاینحل مانده. پس از دو بار رد شدن برای بار سوم برای امتحان گواهینامه ثبت نام کردم. یک پسر مراکشی معلم آموزشی من بود که با ماشینش تمرین میکردم. روز قبل از امتحان به او گفتم که من اگر فردا در امتحان قبول شوم یک مقدار پول به پناهندههای سوری که به تازگی وارد شهر شده بودند میدهم. او به من جواب داد که این کار با اسلام سازگار نیست و نوعی نفاق است. به او گفتم که این چیزی است که در ایران زیاد انجام میشود اما او همچنان بر منافق بودن من پافشاری میکرد! خلاصه اینکه ظاهرا نذر در بین مراکشی ها رایج نیست و موضوعی ایرانی یا شیعی است.
روز امتحان شد و یک ساعت قبل از شروع امتحان ما قدری تمرین کردیم. برای تمرین به طور تصادفی یک مسیر را رفتیم و در نقطه ای از بزرگراه پیچی بود که قدری باید با احتیاط رانندگی میشد. من آنجا را خیلی خوب نرفتم و بعد از رد شدن معلم مراکشی توضیح داد که اینطور باید میرفتی. بعد از بزرگراه به یک روستا با خیابانهای پر پیچ و خم رفتیم و دوباره برگشتیم محل امتحان. هنوز ده دقیقه به امتحان مانده بود و معلم از من پرسید آیا میخواهی جای دیگری برویم یا اینکه استراحت کنی؟ و من درخواست کردم که دوباره به همان بزرگراهی که در ابتدا رفته بودیم و پیچ داشت برویم و رفتیم.
امتحان شروع شد و ممتحن ابتدا قدری درباره ماشین سوال پرسید و سپس شروع کرد به توضیح دادن مسیری که تصمیم گرفته بود من را ببرد. مسیر دقیقا همان بزرگراهی بود که دوبار قبل امتحان رفته بودیم و بعد از آن هم همان روستایی که بعد از بزرگراه رفتیم. موقع امتحان ممتحن در صندلی پشت نشسته بود از آینه دیدم که همینطور که ممتحن توضیح میداد چشمهای او هم گرد تر میشد. بعد از امتحان به من گفت من تا به حال نشده بود که قبل از امتحان دقیقا همان مسیری را بروم که ممتحن میگوید! این نذری که دیروز گفتی را بیشتر توضیح بده که چطور کار میکند!